اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد
در کشور های فقیر، کسی که زیاد کار کند، “تراکتور”...
البته دیر شده چون 2-3 روز بود دسترسی نداشتم ولی خبر چنان ویران کننده بود که حتی فردا هم دیر نیست چه برسه به امروز که بگوییم هادی خیلی دوستت داشتیم و خیلی زود تنهایمان گذاشتی
شرمنده میشم وقتی اسم هواداری رومه که تو این دو سه سال اخیر یه خورده اذیتت کردن در حالیکه بی حاشیه ترین کم دردسرترین و یکی از بهترین ها بودی هر سال اسمتو تو لیست مازاد میذاشتن ولی باز دم بر نمی آوردی و منتظر تمدید بودی و حتی امسال که شرایط تیم پا در هوا بود اولین نفر اعلام کردی سفید امضا میکنی به عشق تیم ولی گهگاه بهت گیر میدادن ولی تو کسی نبودی که یه روزه وارد این فوتبال شده باشی که یه روزه هم با چارتا حرف بذاری بری تو خاک این فوتبالو خورده بودی و باید حقتو می گرفتی همه سالهایی که ستارگان بزرگی در نوک حمله تیم بودن و تو روی نیمکت منتظر یک فرصت کوچیک برای گلزنی بودی تا این دو سه سال آخر که واقعا برای خودت ستاره ای بودی . یادش بخیر پارسال که روی نیمکت بودی و در 29 سالگی منتظر بازنشستگیت بودن ولی بازی نفت اومدی تو زمین و همان لحظه گلی زدی که نشان بدی هادی هنوز مرد میدان هست . ای کاش بیشتر می ماندی که یقینا حرفهای بیشتری برای گفتن داشتی
فقط میتونم بگم خیلی زود بود حداقل برای تو زود خیلی دوستت داشتیم و داریم پسر سر به زیر محجوب کهکشان سرخ
خداحافظ هادی نوروزی کاپیتان سرخ دلان
به مناسبت سالروز درگذشت استاد شهریار (27 شهریور)
آمـدی، جـانـم بـه قـربـانـت ولــی حـالا چـرا
بی وفـاحـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا
نوشـدارویی و بعـد از مرگ سهـراب آمدی
سنگدل این زودتر می خــواستی، حالا چـرا
عـمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا
نـازنـیـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــی داده ایــم
دیگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا
وه کـه بـا ایـن عـمرهـای کـوتـه بی اعـتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چـرا
شورفرهادم به پرسش سر بزیر افکنده بود
ای لـب شـیـرین جـواب تـلخ سربالا چـــرا
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا
آسمان چـون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگـفـتم من نمی پاشد ز هـم دنــیـا چـرا
در خـزان هـجر گـل ای بلبل طبع حــزین
خامُـشی شـرط وفـاداری بـود، غـوغـا چـرا
شهـریارا بی حبـیب خود نمی کردی سفر
این سفـر راه قـیامت می روی، تـنهـا چـرا
گواهینامه رانندگی در سال 1308
باشگاه خبرنگاران: این گواهینامه روی کاغذی به قطع کاغذ A3 است که در بالای آن با خط درشت نگاشته شده است "کورس شوفری ایران" و کمـی پایین تر با خط نازک تری عنوانی به نام "تصدیق نامه " روی آن درج شده است. این گواهینامه به دو زبان فارسی و انگلیسی به نام آقای سیف الله خان در 9 مرداد ماه 1308 صادر شده است . در تصدیق نامه قید شده است که فرد مذکور در 3 مرحله با نمره خوب موفق به دریافت گواهی نامه شده است.
«حاج حسن نعلچگر» ۴۵ سال است در مغازه نعلسازی خود منتظر است فردی که دوچرخهای را جلو مغازهاش گذاشته برای بردن دوچرخه باز گردد ولی هنور خبری ازآمدنش نیست وحاج حسن خود را ملزم به حفظ امانت میداند.
مجله مهر- زهرا مقدمی: در نگاه اول یک دوچرخه ۲۸ ساده و فرسوده است که روزگاری جوانان قدیم زنجان با این دوچرخه خاطرات و عاشقانههای فراوان داشتهاند ولی پشت این دوچرخه قدیمی و فرسوده قصه مردانگی و امانتداری ۴۵ ساله خودنمایی میکند.
از راسته مسگری در بازار پایین شهر زنجان عبور میکنیم و صدای چکشهای مسگرها همانند یک موسقی یکنواخت زیبا گوشهایمان را نوازش میدهد؛ در گوشهای از این راسته مغازهای قدیمی که زنگارهای سالهای دور را در خود نمایان دارد، توجهمان را جلب میکند، دوچرخه فرسوده و سیاهی که بر اثر گذر زمان و ماندن مدوام مقابل هوا از رنگ و رو رفته است.
این همان دوچرخهای است که طی ماههای اخیر در فضای مجازی هر کسی مطلبی را در موردش نوشته و کامتها و لایکهای فراوانی به خود دیده است.
حاج حسن نعلچگر متولد ۱۳۱۶، بازمانده از دوران راستی و صداقت آن زمانی است که خودش میگوید همه راستگو بودند و هنوز دورغ گفتن یک برگ برنده نبود و برای ناحق کردن حق از هم سبقت نمیگرفتند. حاج حسن از مردم روزهای راستی و امانتداری است.
وقتی وارد کوچه نساجی مازنداران میشوی و به سمت ورودی بازار بزرگ زنجان میروی، در تراکم مغازههای مسگری و جغور بغورفروشی، در غوغای کار و تلاش، پیرمردی را میبینی که هنوز در مغازه قدیمی خود منتظر بازگشت مامور شهرداری است که برای جبران خطایش دوچرخهای را جلوی مغازه وی گذاشته و رفته است.
حکایت دوچرخه جلوی مغازه حاج حسن، حکایت ۴۵ سال امانتداری جوانان با معرفت و مردمدار سالهای نهچندان دور زنجان است، حکایت رازهای نهفته در زنجان، حکایتهایی که هرکدام قصه پرغصه و پندآموزی دارد.
ماجرای دوچرخه چیست؟
حاج حسن نعلچگر همان نعل ساز پیری است که به گفته خودش وقتی حدود ۴۵ سال پیش ماموران شهرداری زنجان برای ساماندهی محله مسگرها میآیند، یکی از این ماموران دوچرخه وی را به گوشهای پرت کرده و دوچرخهاش میشکند.
حاج حسن میگوید روزگاری که ما جوان بودیم، روزگار یکرنگی و صداقت بود هر چند این روزها هم خوب است ولی روزگار بیانصافی است.
دوچرخه حاج حسن که دو چرخهای فرسوده بوده، میشکند و مامور شهرداری برای جبران خطایش یک دوچرخه نو را عصر همان روز برای حاج حسن میآورد و بدون حرفی دوچرخه را آنجا می گذارد و می رود؛ دوچرخهای که اکنون بعد از گذشت ۴۵ سال حتی یکبار هم کسی سوار آن نشده است.
حاج حسن نعلچگر میگوید: دوچرخه من قراضه و فرسوده بود، همان لحظه که مامور آنرا پرت کرد داخل گودال وسط میدان افتاد و شکست و او عوضش را یک دوچرخه نو آورد.
وی ادامه میدهد: بعد از این قضیه سعی کردم مامور را پیدا کنم ولی هر چقدر دنبالش گشتم تا از هم حلالیت بطلبیم ولی پیداش نکردم و هنوز هم از این فرد خبری نیست.
نعلچگر ادامه میدهد: به نظر من این دوچرخه امانت است و باید امانتداری کنم.
حاج حسن نعلچگر هر روز صبح هنگام باز کردن مغازهاش دوچرخه را جلوی مغازه میگذارد و عصر موقع بستن مغازه دوچرخه را به داخل میبرد، کاری که طی ۴۵ سال هر روز تکرار شده است.