دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ق.ظ
حکایت (این هم می گذرد)
روزی از کوچه پس کوچه های پایین
شهر میگذشتم ، چشمم به مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت افتاد که به دیواری
خیره شده بود و میگریست . نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت
نگاه کردم نوشته شده بود :
“این هم میگذرد”
علت
را پرسیدم، گفت این دست خط من است. چند سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم
حال صاحب چندین کارخانه ام. پرسیدم پس چرا دوباره به اینجا برگشتی؟ گفت
آمدم تا باز بنویسم :
“این هم میگذرد”.