شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ
حکایت مدیریتی (نظافتچی)
خاطره ای از علی سعیدی، پیرمردی یزدی که در صورت زنده بودن باید 88 ساله باشد.
او نقل می کند:
با
مدرک ابتدائی سال 1315 استخدام شرکت نفت شدم و سال 1350 که بازنشسته شدم
لیسانس فنی داشتم. اوایل استخدام نوبت من شد تا کف کارگاه را نظافت کنم،
اما نکردم. هر چه نصیحتم کردند، فایده نداشت و استعفا کردم. موضوع که به
رئیسم منتقل شد، آمد و کنار دیوار ایستاد و به من گفت: «به اندازه قد من،
روی دیوار خط بکش.»
چون
بلندتر از من بود روی صندلی رفتم و روی دیوار خط کشیدم. بعد او با جارو
کارگاه را پاک کرد و تمام میزها و وسایل را با پارچه گردگیری کرد.
کارش که تمام شد کنار همان دیوار زیر خط ایستاد و پرسید: «به نظرت من کوچک شده ام؟»
سکوت
مرا که دید گفت: «اگر شرکت برای نظافت اینجا کارگر استخدام نمی کند برای
این است که ما کار آموزان یاد بگیریم و عادت کنیم همه چیز از جمله محیط
کارمان مرتب و منظم باشد.»
سعیدی می نویسد که این حادثه باعث شد که من همیشه مرتب باشم.
۹۴/۰۶/۱۴