وبلاگ علمی , عمومی شهروز صبوری

وبلاگ علمی , عمومی شهروز صبوری
شهروز صبوری از استان آذربایجان شرقی و شهر شبستر هستم . لیسانس مدیریت بازرگانی و فوق لیسانس مدیریت اجرایی و هم اکنون دانشجوی دکترای مدیریت کارآفرینی هستم. مدیر گروه مدیریت دانشگاه آزاد واحد خامنه و مدرس سایر دانشگاه های آزاد و پیام نور شهرستان شبستر بوده و دروس رشته های مدیریت و حسابداری را تدریس میکنم.همچنین مشاوره های مدیریتی , اقتصادی و تحصیلی را به علاقه مندان ارائه مینمایم.
مقالات ذیل را در کنفرانس های ملی و بین المللی ارائه کرده و در مجلات داخلی و بین المللی نیز به انتشار رسانده ام:
1- بازاریابی سبز در ایران ، پتانسیل ها و چالش ها (1389)
2- رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت بحران (1392)
3- وقف ثروت بی پایان در تاریخ و فرهنگ شبستر (1392)
4- فرایند گذار به توسعه با رویکرد حماسه اقتصادی (1392)
5- آموزش کارآفرینی نیاز امروز فضای کسب و کار (1393)
6- کارآفرینی راهی به سوی بهبود فضای کسب و کار (1393)
7- ارتباط کارآفرینی و هویت اقتصادی (1393)
8- Entrepreneurship Training is the Requirement of Business Environment of Today (2014)

۸۶ مطلب با موضوع «تصاویر و حکایات و ...» ثبت شده است

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۱ ب.ظ

حکایت مدیریتی (پسر و فروشگاه)

اینم یه حکایت بسیار زیبا و جالب که نشان از ذکاوت و تیزهوشی یک فرد در خلاقیت فروش و بازاریابی دارد و حاوی نکات فراوانی برای کسانی است که در این زمینه فعالیت میکنند :

پسر و فروشگاه

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود .

مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم .

در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟

پسر پاسخ داد که یک مشتری .

مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!

بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند .

حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟

پسر گفت: 134,999.50 دلار ....

مدیر تقریبا فریاد کشید : 134,999.50 دلار .....؟!!!!

مگه چی فروختی ؟

پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری ؟ گفت : خلیج پشتی .

من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم .

بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک .

پس منهم یک بلیزر 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید .

مدیر با تعجب پرسید : او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی ؟

پسر به آرامی گفت :

نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم :

بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم

شاید سردردت بهتر شد ...!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۱
شهروز صبوری
جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

حکایت مدیریتی (پسرک کارگر)

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد !
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند
آیا ما هم میتوانیم چنین خود ارزیابی از کار خود داشته باشیم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۰
شهروز صبوری
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ب.ظ

انسانیت (حق ویزیت دکتر)

بعضی تصاویر ارزش این رو دارن که هزاران هزار بار به اشتراک گذاشته شوند مثل این تصویر از مطب دکتر رامین صیادزاده که در شهر اردبیل هست :


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۰
شهروز صبوری
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ب.ظ

فارسی اول دبستان (آب بابا نان داد)

در برابر این عکس هیچی نمیشه گفت فقط میشه گفت یادش بخیر فارسی اول دبستان :


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۶
شهروز صبوری
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

تصویر مدیریتی (کار تیمی)

اینم تصویری که نشون میده کار تیمی چطور میتونه کارایی رو بالا ببره :


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۷
شهروز صبوری
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

ادیسون و آتش سوزی

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می‌کرد.این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می‌کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می‌کند!!!
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می‌اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می‌برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ میبینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله‌ها را میبینی؟!! حیرت آور است!!!
من فکر می‌کنم که آن شعله‌های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست!

کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می‌دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!
پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می‌سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله‌ها صحبت می‌کنی؟!!!!!!

چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می‌لرزد و تو خونسرد نشسته‌ای؟!

پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند.
در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد...!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می‌کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله‌های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
شهروز صبوری
چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ

راه رفتن گرگها

راه رفتن گرگها سیستم بسیار جالبی دارد که در تصویر زیر می بینید.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۷
شهروز صبوری
چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ

انسانیت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲
شهروز صبوری
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ

حکایت مدیریتی (کفش)

روزی روزگاری دو فروشنده کفش که به شرکتهای متفاوتی تعلق داشتند به یک کشور آفریقایی فرستاده شدند تا بازار کفش را در آن سرزمین بررسی کنند.
اولین فروشنده از این ماموریت خود متنفر بود. آرزو داشت که او را به این مأموریت نمی فرستادند. فروشنده دوم عاشق این مأموریت بود و به نظرش رسید که فرصت گرانبهایی را به شرکت او می دهند. وقتی این دو فروشنده وارد کشور آفریقایی شدند، درباره بازار محلی برای کفش مطالعه کردند و هر کدام تلگرافی برای شرکت خود فرستادند. فروشنده اول که دوست نداشت به این سفر برود، در تلگرافش نوشت: سفر بی فایده ای بود هیچ بازاری در این کشور وجود ندارد هیچ کس کفش نمی پوشد.
اما فروشنده دوم که این سفر را فرصت ایده الی ارزیابی کرده بود نوشت: سفر عالی بود فرصت مناسب بازاری نامحدود است. میشود به همۀ مردم اینجا کفش فروخت چون اینجا هیچ کس کفش نمی پوشد.

مدل های کفش اسپورت دخترانه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
شهروز صبوری
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ق.ظ

تصویر مدیریتی (مدیریت منابع)

سلام

این تصویر زیبا و جالب در مورد مدیریت منابع با ما حرف میزند . اشاره این تصویر به این است که همیشه کاری رو که شروع میکنید منابع اون رو خوب محاسبه نمایید تا مبادا با بحران روبرو شده یا با نقصانی در منابع کار نصفه و نیمه و ناقص بماند . برای یک کار همیشه چند منبع در نظر داشته باشید برای مثال در تولیدی ها چندین نوع منابع اولیه جایگزین در نظر بگیرید یا در کارهایی که نیاز به متخصص دارد چندین متخصص اماده داشته باشید یا در مورد انرژی که امروزه حساسترین منبع میباشد همیشه جایگزین داشته باشید برای مثال با قطع برق استفاده از موتور برق را جایگزین نمایید یا نفت و گاز و بنزین را به جای هم به کار ببرید. اینها توصیه هایی کوچک هستند که شما را از مشکلاتی بزرگ مصون می نمایند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۸
شهروز صبوری